آرمینآرمین، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 21 روز سن داره

شازده کوچولوی مامان و بابا

جدایی

سلام به پسر شیرینم دیروز صبح با بابایی رفتیم خونه آقاجون اینا چون میخواستم برم سرکار یه جلسه کاری داشتم موقعی که لباس پوشیدم همش میخواستی بیایی بغلم باهات خداحافظی کردم ولی ناراحت بودی آقاجون هم میخواست بره بیرون که تا ماشین رو روشن کرد دیگه تحمل نکردی میخواستی بری بیرون که مامان جون هم مجبور شد بره آماده بشه تا شما هم بیاید منو رسوندید ترمینال بعد رفتید که چون صبح زود بیدار شده بودی مامان جون گفت زودی خوابت برده و برگشته بودید خونه وقتی برگشتم زودی بغلت کردم تو هم من محکم بغل کرده بودی واییییی خیلی حال داد واست رنگارنگ که خیلی دوست داری خریدم .بعد از نهار هم کنار هم خیلی رمانتیک خوابیدیم که مامان جون همش قربون صدقمون میرفت عزی...
29 ارديبهشت 1392

11 ماهگی و اولین قدم

سلام به قند عسلم عزیزم چند روزه علاقه داری راه بری ولی خو هنوز نمیتونی گاهی یادت میره که نمیتونی تا از میز یا مبل یا هرچی که دستت بهشه خودتو رها میکنی و میری فدات بشم که تلو تلو ٢ یا ٣ قدم برمیداری بعد میافتی دیروز حالم خوب نبود بابایی صبح زود آمپول مسکنی بهم زد بعدش رفتیم خونه آقاجون اینا تا اونجا من استراحت کنم و تو صفا و شیطونی باهاشون رفتی خرید بعد توی حیاط خلوتشون کلی با مامان جون آب بازی کردی هرچی خواستم ازت عکس بگیرم اصلا صدامو نمیشنیدی و توجهی نمیکردی خیلی خیلی بهت خوش گذشت بزور اوردمت باید حتما برات استخری بخرم عزیزم با مامانش رفته عشق شناست         اونجا همش میرفتی و واکر( ...
25 ارديبهشت 1392

جوانه زدن چهارمین دندون

سلام به پسر گلم و خوانندهای خاموش عزیزکم بالاخره دندون بالایی سمت راستت جوانه زد خیلی وقته از بالا یه دندونی هستی امروز صبح وقتی بیدار شدی متوجه شدم خیلی خیلی کوچیکه ولی فردا حتما بزرگترهم میشه علاقه زیادی به دندونات داری همش میخوای با گاز گرفتن بگی من دندونای تیزی دارم خیلی وحشتناک هم گاز میگیری خدا رحم کرده خیلی نداری  عادت بدیه که بابایی یادت داده هر موقع بگیم دندونات کو؟ با انگشت اشاره دست میزاری روشون یا میخوای دست بزاری روی دندونای ما شازده کوچولوی ما دوستداریم از حالا دارم به مراسم تولدت فکر میکنم میخوام یه جشن بیادموندنی واست بگیرم ولی متاسفانه از اخر این ماه دوباره میخوام برم سرکار. از یه بابت خوشحالم ولی...
15 ارديبهشت 1392

روز زن و روز معلم

سلام روز زن مبارک همچنین روز معلم رو به همه معلمهای دلسوز تبریک میگم. یادش بخیر هر سال روز معلم چه هدایایی رو با عشق دریافت میکردم خدایش بیشتر به خاطر اون ذوق بچه ها حال میکردم تا خود کادو بابایی هدیه برام گوشواره خرید دستش درد نکنه  با هم رفتیم طلافروشی من یکی رو انتخاب کرده بودمو بابایی یکی دیگرو  تقریبا مثل هم بودن ولی نمیتونستم انتخاب کنم چند بار گوشم کردمو دراوردم تا بالاخره تصمیم گرفتم به سلیقه بابایی عمل کنم تازه کمی هم سنگین تر بودن با اینکه گوشوارها خیلی خوشگل نبودن و انتخاب سخت ولی از انتخابم راضیم و خیلی بهم میان طلا گرمی 140 هزار بود با اجرت 7000 که اجرتش نسبتا خوب بود اکثرا میگفن 12 هزار خواستم عکسشو...
13 ارديبهشت 1392

گفتن ن ن + خوردن بستنی و هندونه

سلام به عشق مامان پسر ماهم دیروز عصری آماده شدیم که با آقاجون و مامانی بریم خرید که از وقتی لباس پوشیدیم اصلا یه جا بند نبودی همش میرفتی سراغ بابایی و صداش میکردی یا دماغشو میکشیدی  احتمالا فک کردی قرار با بابایی بریم           مامان میخواست گوشواره بخره به مناسبت روز زن که هرچی طلافروشیهای شهر خودمون رو گذشتم هیچ میخواستم اینجا رو هم ببینم که خیلی چیز شیکی پیدا نکردم یا قیمتش خیلی بالا بود  چون احتمالا برای خرید خونه میخوام طلاهامو بفروشم نمیخوام گوشواره ی گرونی انتخاب کنم توی مغازه ها بغل مامانی بودی و تا کمی ازت فاصله میگرفتم صدام میکردی و جیغ میزدی و دستاتو تکون میدای  و...
9 ارديبهشت 1392

اولین پست 92

سال نو به همه دوستای وبلاگی عزیزم و همچنین به پسر گلم تبریک میگم امیدوارم سالی پر از شادی و تندرستی داشته باشید عزیز دلم من و بابایی خیلی خوشحالیم که امسال تو رو کنارمون داریم. نمیدونم چرا اصلا وقت نمیکنم پست جدید بزارم میخوام همه خاطراتت رو ثبت کنم ولی اصلا اجازه نمیدی لب تاپ رو روشن کنم هر بار که میخوام بنویسم نمیزاری حتما تو هم توی نت کار داری خلاصه این شده که ما مجبوریم دیر دیر آپ کنیم خیلی از دوستان هم که فراموشمون کردن و اصلا بهمون سر نمیزنن ولی چه میشه کرد. آرمین جونم روز بروز شیرنتر میشی و بابایی رو دیونه کردی تا از سر کار برمیگرده میری بغلش و با اشاره و صداهایی که از خودت درمیاری مسیر بیرون رو بهش نشون میدی. یا میری ...
8 ارديبهشت 1392

م م گفتن آرمینم

سلام به همه دوستای خوبم چه باوفا چه بی وفا من با این همه مشغله باز سعی میکنم به همه دوستان سری بزنم یه احوالی بگیرم ولی نمیدونم چرا خیلیا بهم دیگه سر نمیزنن یا براشون مهم نیست پست جدید گذاشتم بیخیال بابا به افتخار پسر گلم امروز خیلی خیلی خوشحالم   صبح زودتر بیدار شدم و تو هنوز لالا بودی که از فرصت استفاده کردم و چرخی توی نت زدم بعد که بیدار شدی مثل همیشه شیرت دادمو تی وی رو روشن کردم شبکه ام بی سی3 یه برنامه داره که خیلی دوستش داری اونو نگاه کردی البته هر کاری کردم که تو نگاه کنی منم توی نت باشم که نزاشتی میخواستی باهم نگاه کنیم برای اولین بار سرلاک برات درست کردم که مقدارش خیلی زیاد بود و تو فقط چند قاشق خوردی  نمید...
2 ارديبهشت 1392
1