جدایی
سلام به پسر شیرینم دیروز صبح با بابایی رفتیم خونه آقاجون اینا چون میخواستم برم سرکار یه جلسه کاری داشتم موقعی که لباس پوشیدم همش میخواستی بیایی بغلم باهات خداحافظی کردم ولی ناراحت بودی آقاجون هم میخواست بره بیرون که تا ماشین رو روشن کرد دیگه تحمل نکردی میخواستی بری بیرون که مامان جون هم مجبور شد بره آماده بشه تا شما هم بیاید منو رسوندید ترمینال بعد رفتید که چون صبح زود بیدار شده بودی مامان جون گفت زودی خوابت برده و برگشته بودید خونه وقتی برگشتم زودی بغلت کردم تو هم من محکم بغل کرده بودی واییییی خیلی حال داد واست رنگارنگ که خیلی دوست داری خریدم .بعد از نهار هم کنار هم خیلی رمانتیک خوابیدیم که مامان جون همش قربون صدقمون میرفت عزی...
نویسنده :
الهه
15:30